حتي اگر نباشي

ساخت وبلاگ
من از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت کردمحرفي از جنس زمان نشنيدم !هيچ چشمي عاشقانه به زمين خيره نبود .کسي از ديدن يک باغچه مجذوب نشد .هيچکس زاغچه اي را سر يک مزرعه جدي نگرفت .من به اندازه ي يک ابر دلم ميگيرد.....و شبي از شبهامردي از من پرسيدتا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟بايد امشب برومبايد امشب چمداني راکه به اندازه ي پيراهن تنهايي من جا دارد بردارمو به سمتي برومکه درختان حماسي پيداسترو به ان وسعت بي واژه که همواره مرا مي خوانديک نفر باز صدا زد سهراب !کفش هايم کو ؟"سهراب سپهري" حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : سهراب سپهری پنجره,شعر سهراب سپهری پنجره, نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 96 تاريخ : دوشنبه 17 آبان 1395 ساعت: 23:06

حتي اگر نباشي :مي‌خواهمت چنان‌که شب خسته خواب را ، مي‌جويمت چنان‌که لب تشنه آب رامحو توأم چنان‌که ستاره به چشم صبح ، يا شبنم سپيده‌دمان آفتاب رابي‌تابم آنچنان که درختان براي باد ، يا کودکان خفته به گهواره تاب رابايسته‌اي چنان‌که تپيدن براي دل ، يا آنچنان که بال پريدن عقاب راحتي اگر نباشي ، مي‌آفرينمت ، چونانکه التهاب بيابان سراب رااي خواهشي که خواستني تر ز پاسخي ،با چون تو پرسشي چه نيازي جواب را ."قيصر امين پور" حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 137 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41

" شاپرکها در برابر باد مي رقصند "نمي دانم چرا دست از بعضي کارهايي که ديگر برايم عادت شده بود بر نمي داشتم . اينکه در هرجا و مکان مطالب نوشتاري ام را از کيف يا جيب پيراهن بيرون آورده از کمترين فرصت براي خواندن استفاده مي کردم . مثل همين الان که بر روي سکوي سنگي کنار شط  زير درختاني که سايه خود را همانند چتر بر روي زمين گسترانده بودند نشسته ام .داشتم سطرهاي آخر پاراگراف ، ايميلي را که توسط دوستي به " in box " فرستاده شده بود و اصطلاح نصيحت نامه را شامل مي شد مي خواندم . او نوشته بود : ....سيد جان ،  تو برو زندگي ات را بکن . دلت براي خودت بسوزد و آينده ات .& حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : داستان کوتاه عاشقانه,داستان کوتاه انگلیسی,داستان کوتاه طنز,داستان کوتاه زیبا,داستان کوتاه فارسی,داستان کوتاه کودکانه,داستان کوتاه ترسناک,داستان کوتاه جالب,داستان کوتاه ایرانی,داستان کوتاه خیانت, نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 92 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41

فروخت گهواره ي کودکيم را آرامش گاه همه ي وجودم را تنها يادگار سادگي تنها سند دلدادگي فروخت گهواره ام را کنج خلوت آسمانيم را آنجا بود که دستانم مي رسيد به ماه به ستاره و هر چه دست نيافتني بود در دنيا از آنجا بارها رفته بودم به معراج تا آسمان هفتم همنشين بودم در آن با فرشتگان در آغوش مي کشيدم تمام محبت را مي بوسيدم تمام عشق را و زندگي مي يافتم از آغوشي به نام مادر فروخت گهواره ام را مادرکر شده ام گويي ديگر سخن نمي گويد ديوار با من چهار ميخ شده پنجره ها سوخته بالهاي خيال زبان عروسکهايم شده لال از کار افتاده ماشينهاي پلاستيکي و بي گلوله تفنگهاي چوبي ديگر نم حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 116 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41

" ساربان "اي ساربان آهسته ران ، کارام جانم مي رود وان دل که با خود داشتم، با دل ستانم مي رود ......... - ابو ايمن اين شتر ديگر ناي حرکت ندارد . پس بهتر است خلاصش کنيد . - بچه ها را چه کنيم ، آنها که لحظه ايي طاقت دوري از اين جا را ندارند . ابو حسان را خبر کن تا به همراه بچه ها به آن وادي بروند تا دمي تفريح کنند . * ابو ايمن ، اسحاق . مي بينم کلافه شده ايد ، مشکلي پيش آمده ؟ ... خوب پس مشکل شما بچه ها هستند . مطمئن باشيد که به اين آسانيها نمي توانيد چيزي را از چشمان تيز بين بچه هاي باديه دور نگه داريد . - نگراني ما از اين است که بچه هاي رسول الله دل نازکند ، طاقت خون ديدن ندار حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 100 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41

رويا بر امواجِ آرامِ رود قايقي مي‌لغزيد آنجا که ابرهاي سپيد بر کوهسار نشسته‌اند روي قايق تو ديده بر هم نهاده بودي و در خواب پروانه‌اي روي شانه‌ات نشسته بود و محوِ تو بود امّا پروانه پَر زد و رفت به سوي کوهستان و من هنوز در انديشه‌‌ام که آيا او پروانه بود يا که روياي بي‌بهانه‌ي تو که گريخت ... "مريم رضاي" حتي اگر نباشي...
ما را در سایت حتي اگر نباشي دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9adbeyatcheed بازدید : 140 تاريخ : سه شنبه 11 آبان 1395 ساعت: 9:41